به هر حال تونستم از سکو پایین بیام بدون اینکه زمین بخورم پاهام می لرزن و نفسم خیلی تندتر از حالته عاديه کنار مامان و بابام میشینم و دعا می کنم حالتمو نفهمن. چرا جولیان اینجاست؟ از من چی میخواد؟ یه نفس عمیق می کشم و به خودم میگم آروم باشم حتماً به خاطر یکی دیگه اینجاست. شاید به برادر یا خواهر تو کلاس ما داره یا یه فامیل دیگه. ولی میدونم دارم به خودم دروغ میگم. اون منو میخواد با این فکر، لرزی تو تنم میدونه.
بعد از مراسم دیگه نمیبینمش و خیالم راحت میشه. لیا ما رو میبره خونه ی جیک. اون و جنی کل مسیر دارن حرف میزنن، ذوق دارن که دبیرستان تموم شده و قراره مرحله ی بعدی زندگیمون شروع بشه. معمولاً منم تو بحث هاشون شرکت میکنم، ولی دیدن جولیان انقدر حالمو بهم ریخته که فقط آروم نشستم. به دلایلی به لیا در مورد ملاقات با جولیان تو کلوب چیزی نگفتم. فقط گفتم سردرد دارم و میخوام برم خونه. نمیدونم چرا نمی تونم در مورد جولیان باهاش حرف بزنم. در مورد جیک راحت همه چیزو میریزم بیرون شاید چون توضیح دادن حسی که جولیان تو من به وجود میاره سخته لیا نمی فهمه چرا ازش می ترسم خودمم درست نمی فهمم.