چه برسد به پس گرفتن خرید هایم! تعلل بیشتر را جایز ندانستم و به سمت خانه قدم تند کردم.
دست هایم را مشت کردم تا لرزش خفیف شان مشخص نشود. آن پسرک هم دنبالم راه گرفت. به خانه که رسیدیم، خریدها را بر پله اول جلوی خانه گذاشت و با قدم های سریع از من دور شد.
حتى منتظر نشد تشکری که زبانم از گفتنش قاصر بود را بشنود !
به اطرافم نگاه کردم کوچه باریکی بود که در ابتدای کوچه مغازه قرار داشت و تقریبا چهار خانه جلوتر، خانه ما بود.