خلاصه کتاب:
در شهری که بوی اجبار در هوا جاری است، دختری نفس میکشد که سودای آزادی در سر دارد. میان تردیدها و ترسها، او در جستجوی راهی است که او را از مسیر سرنوشت محتومش رها کند. اما چه کسی دستش را خواهد گرفت؟
خلاصه کتاب:
آخرین مبارزه شانههایش زیر بار خاطرات خم شدهاند، اما هنوز تمام نشده. در مقابل سیاهی، در برابر فراموشی، او ایستاده است.با شعلهای کوچک که روشن میشود، نه برای نور، بلکه برای مقابله با حقیقتی که از آن گریخته است.
خلاصه کتاب:
افروز احرار، دختریست که در میان زنجیرهای از انتخابهای نابهدل، نفس میکشد؛ نامزدی که برایش غریبهست، رشتهای که به آن تعلق ندارد، و خانوادهای که درکش نمیکنند. با اینکه دلزده است، همچنان زندگیاش را با نظم تکراری ادامه میدهد.
خلاصه کتاب:
یک زندگی در فرانسه، بدون هیچ دردسری. یک دعوت غیرمنتظره، یک سفر کوتاه، و ناگهان همهچیز تغییر میکند. آریانا نهتنها باید با پدری که سالها از او دور بوده کنار بیاید، بلکه باید راهی برای نجات خودش از چنگال مافیای خطرناک پیدا کند.
خلاصه کتاب:
کیاشا، مردی که از خانوادهاش فرار کرده بود تا آرامش پیدا کند، حالا با قتل برادرش دوباره وسط ماجراست. تصمیم میگیرد از خواهر قاتل انتقام بگیرد، چون خب... چرا نه؟! اما زندگی همیشه یه جور دیگه میچرخونه. شاید اون دختر، تنها کسی باشه که بتونه کیاشا رو از خودش نجات بده.
خلاصه کتاب:
مرگ مهتاب سایهای بر زندگی ستاره میاندازد، که حال در نقشی دوگانه باید قدم بردارد. اما زمان سرنوشت را به بازی میگیرد، و میان نور عشق و تاریکی کینه، او را وادار به انتخابی بیبازگشت میکند...
خلاصه کتاب:
تصورش رو بکن، یه روز بیدار میشی و باید جای داداش دوقلوت زندگی کنی! آرمینا این کار رو کرد، فکر میکرد یه مدت کوتاهه، ولی هیچچیز اونطور که انتظار داشت پیش نرفت. با این حال، ته داستان یه چیز قشنگ منتظرشه.
خلاصه کتاب:
نگاهت باعث شد بیاختیار به سمتت کشیده شوم، اما آغوشت آنطور که فکر میکردم گرم نبود. در لحظههایی که نمیدانستم چه میخواهم، گم شدم. هر قدمی که برداشتم، بیشتر درگیرت شدم. و در نهایت، آغوشت مرا گرفت، اما نه با عشق، بلکه با تلخی. نمیدانم چرا به کسی مثل تو دل بستم…
خلاصه کتاب:
با دستهایی که از هیجان کمی لرزان بودند، موهای خرماییرنگش را جمع کرد و بالای سر گوجه کرد. شال آبی را سریع برداشت، روی سر مرتب کرد و نگاهی گذرا به آینهی قدیمی مادرش انداخت؛ وقت رفتن بود.
خلاصه کتاب:
تولد هجدهسالگیم، قرار بود یه شب معمولی باشه، اما دیدار با جولین همهچیز رو تغییر داد. مردی که نگاهش تا عمق وجودم نفوذ کرد، و انگار من از همون لحظه بهش تعلق پیدا کردم.
📚#کد_معکوس
✍🏻نویسنده : #Dina
✨ژانر : #معمایی_جنایی_علمی_تخیلی_روانشناختی
📄خلاصه :
با حماقت خود وارد میشوید، در بازی من!
به اجبار جلو خواهید برد، معماها را پس از معمای دیگر.
بعد از هر قربانی معما سادهتر خواهد شد.
میتوانید به اختیار خود یا تسلیم شوید یا پیروز میدان باشید.
البته؛ اگر کد را در کد معکوس حدس بزنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " لینگو بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.