دانلود رمان ترسناک ,اروتیک ,رازآلود ,بزرگسال شیطان اینجاست اثری بینظیر از سیرا رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : شیطان اینجاست
تعداد صفحه : 801
نویسنده : سیرا
ژانر : ترسناک ,اروتیک ,رازآلود ,بزرگسال
دانلود رمان غمگین به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانشیطان اینجاست خلاصه رمان
یارا یکتا ، دختری یتیم است که در کودکی والدین خویش را از دست داده و با خانواده عموی خود در شیراز روزگارش را میگذراند… وی به دالیل شؽلی به تهران نقل مکان کرده و در آنجا با آقای کوشا که مردی مرموز و عجیب است آشنا میشود . این آشنایی منجر به اتفاقاتی میشود که زندگی یارا را دگرگون کرده و مسیر سرنوشتش را تغییر میدهد…
گوشه ای از رمان شیطان اینجاست
ظهر روز پنج شنبه بود که تصمیم گرفتم بعد از چند روز کاری سخت یه سری به پاساژا و مرکز خرید اطراف بزنم ، دیگه وارد پاییز شده بودیم و من هیچ لباس مناسبی نداشتم. یه تیپ خشکل که شامل مانتو زرد جلو باز، شونیز عروسکی سفید و شلوار جین آبی نفتی بود پوشیدم و موهای فرفریم رو شلوغ پلوغ از زیر شال زردم بیرون ریختم. یکم کرم پودر و برق لب زدم و آماده خرید شدم. همینکه درب پارکینگ رو باز کردم، خانوم صالحی (منشی دفتر) رو دیدم. از دیدنش واقعا جا خوردم ولی با خنده گفتم: خانوم صالحی ، شما کجا اینجا کجا! با دیدن من رنگش مثل گچ سفید شد و به من و من افتاد. -شما.. شما.. اینجا… زندگی می کنید؟! نگاهی به ساختمون انداختم و گفتم : بله، من یه ماهه اینجام. -پس با آقای کوشا همسایه هستید؟ – بله ایشون طبقه اول می شینند. با لبخند زورکی گفت: که اینطور! -انتظار نداشتم این طرفا ببینمتون، بفرمایید بالا یه فنجون چایی در خدمت باشیم! با تته پته جواب داد: نه نه! من فقط اومدم یه پوشه به اقای کوشا تحویل بدم، هرچقدر زنگ واحدشون رو میزنم جواب نمیدند. -خب عیبی ندارم، شما پوشه رو به من بدید من به دستشون می رسونم. هول شد و درحالی که دستاش می لرزید جواب داد: نه نه! چیز زیاد مهمی نبود! خودم شنبه به دستشون می رسونم. اینو گفت،سرش رو پایین انداخت و ادامه داد: فعلا خانوم یکتا. با تعجب به رفتارای ضد و نقیض نگاه کردم و زیر لب جواب خداحافظیشو دادم. احساس می کردم دروغ میگه و برای مسئله دیگه ای خواهان ملاقات با کوشا هست! با این حال شونه ای بالا انداختم و گفتم: به من چه؟! سپس لب خیابون یه تاکسی گرفتم و راهی پاساژ شدم. بعد از یه ساعت گشت و گذار تو پاساژ، یه مانتو چهارخونه آبی_سفید خریدم که بلندیش تا بالای زانوهام بود. کلا عادت نداشتم لباسای جلف و کوتاه تنم کنم. شلوار و شال که داشتم، فقط میموند یه جفت کفش پاییزه ! دلم می خواست کتونی بگیرم اخه کتونی قبلیم خیلی کهنه شده بود…
دانلود رمان عاشقانه , اربابی , ایرانی , بزرگسال آمور و فیلیا اثری بینظیر از ساحل رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : آمور و فیلیا
تعداد صفحه : ۳۹۳
نویسنده : ساحل
ژانر : عاشقانه , اربابی , ایرانی , بزرگسال
دانلود رمان آمور و فیلیا ساحل بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درآمور و فیلیا خلاصه رمان
درباره امیلی دختر ۱۸ ساله خوش اندامی است که به پیشنهاد یک دوست وارد ماجرایی میشه تا …
گوشه ای از رمان آمور و فیلیا
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 %%%
دانلود رمان عاشقانه,اجتماعی مرهم تنهایی اثری بینظیر از نسترن حمزه رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : مرهم تنهایی
تعداد صفحه : 645
نویسنده : نسترن حمزه
ژانر : عاشقانه,اجتماعی
دانلود رمان مرهم تنهایی نسترن حمزه به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درمرهم تنهایی خلاصه رمان
گلبرگ ، زن مطلقهاے که از خانواده طرد شده و با دخترش به تنهایے زندگے میکند . ماجرا از نقل مکان گلبرگ شروع میشود و تعویض مدرسهے نوال . در پے این نقل مکان اتفاقاتے براے نوال میافتد که گلبرگ را وادار به پیگیرے این اتفاقات و …
گوشه ای از رمان مرهم تنهایی
شالش را روی سر مرتب کرد و سویچ را از روی جاکلیدی برداشت. -نوال بدو دیرت می شه. من تو ماشین منتظرم. از در خانه بیرون زد و کفش هایش را پا کرد. نگاهی به ساعت انداخت که هفت و سی و هشت دقیقه را نشان می داد. دیر شده بود و این نوال هم جديدا نسبت به زمان بی خیال شده بود. به گام هایش سرعت بخشید و چند پله ی موجود را به تندی گذراند. دوباره نوال را صدا کرد و
دروازه را باز کرد، همزمان قفل ماشین را زد و سوار شد. دستکش های سفید رنگ را که برای پیشگیری از زبری دستانش استفاده می کرد، دست کرد و استارت زد. پر حرص، لگدی به سپر ماشین زد و با خشم زمزمه کرد: نیم استارتی که خورد چشمانش را درشت کرد. دوباره استارت زد که همان نتیجه عایدش شـد. دستکش ها را در آورد و از ماشین پیاده شد. عصبی فکر کرد این دیگه چه مصیبتیه سر صبحی”
کاپوت ماشین را بالا زد و چشمی به اجزای موتور انداخت. هیچ از مشکل ماشین سر درنمی آورد و همین هم عصبانی اش کرده بود. دستی به پیشانی اش کشید و با دقت بیشتری نگاه کرد. صدای تکی که از دروازه آمـد متوجه اش کرد که نوال رسیده و حتما هم دیرش شده نظری به سوی نوال انداخت و متفکر، لب روی هم فشرد. -چیشد مامان؟ من دیرم شده ها! سری از روی استیصال تکان داد…
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی پرستار من اثری بینظیر از گ.شب رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : پرستار من
تعداد صفحه : ۳۱۹
نویسنده : گ.شب
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان پرستار من گ.شب بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درپرستار من خلاصه رمان
درباره دختری به نام یگانه میباشد که پدر و مادرش را از دست داده و در خانه ای زندگی میکند که یک پسر معتاد وجود دارد و برای ترک دادنش از او میخواهد پرستاری کند که …
گوشه ای از رمان پرستار من
ولی به جاش پشت سرش براش شکلکی درآوردم که خودم خندم گرفت، اون هم بدون اینکه بدونه پشت سرش چه خبره از خونه رفت بیرون. رفتم توی اتاقی که گفت، یه سری وسایل شخصیم رو به همراه چند دست لباس مناسب آورده بودم… گذاشتمشون توی کمد و بعد از عوض کردن مانتو و شلوارم با یه شلوار جین و بلوز آستین بلند مشکی… موهامو از باال بستم و شالمو هم جوری زدم که هنگام کار از سرم نیفته… شروع به تمیز کردن خونه کردم… تمام ظرفای کثیف رو توی ماشین ظرفشویی چیدم و روشنش کردم…
بعدش هم آشغاال رو جمع کردم و ریختم توی سطل زباله… لباساش رو هم جمع کردم و ریختم توی ماشین لباس شویی… خونه یک کمی قابل تحمل شده بود… جاروبرقی رو برداشتم و خونه رو برق انداختم… بعد از کار، با لذت به خونه که حاال واقعا مثل یه قصر زیبا شده بود نگاهی کردم و دستامو به هم کوبیدم… رفتم توی آشپزخونه و بعد از کلی گشتن تنها
چیزی که پیدا کردم ماکارونی بود…
آب رو توی قابلمه ای ریختم و روی گاز گذاشتم. بعدش هم ماکارونی ها رو توش ریختم و گوشت هم سرخ کردم… خالصه بعد از اینکه ماکارونی رو گذاشتم تا دم بیاد رفتم و توی هال نشستم. همون موقع شهاب توی چارچوب در ظاهر شد… سالم کردم که دوباره اون کله ی بی مصرفشو تکون داد. یه دفعه متوجه خونه شد… نگاهش تغییر کرد و کمی خوشحال شد اما با همون ظاهر خشک و مزخرفش گفت:_»همون طوری بهتر بود…
غذا چی درست کردی؟« شیطونه می گه بزنم فکشو چپ و راست کنم… _»ماکارونی« _»زود باش برام بکش، خسته ام می خوام بخوابم« خواستم بگم به من چه؟ که یادم افتاد مثال اومدم اینجا کار کنم… من دیگه کیم بابا؟!؟ رفتم براش غذا کشیدم و گذاشتم روی میز… بعد از ده دقیقه اومد و گفت:_»ساالد کو؟« _»بله؟« _»ساالد… نشنیدی تا حاال؟ من عادت دارم با غذا ساالد بخورم.« _»من از کجا می دونستم؟؟« البته اینو زیر لب گفتم که فکر کنم شنید و گفت:_»من این زبون تو رو کوتاه نکنم اسمم شهاب نیست…«
بی توجه بهش رفتم توی اتاقم… یادم افتاد نماز نخوندم… رفتم وضو گرفتم که یادم افتاد قبله رو نمی دونم… با قبله نمایی که توی کیفم داشتم قبله رو هم یافتم و شروع به نماز خوندن کردم… سر نماز برای خودم دعا کردم تا بتونم این آدمو درست کنم که البته بعید می دونم… بعد از نمازم رفتم توی آشپزخونه که دیدم آقا خورده و رفته…
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
%%%
دانلود رمان عاشقانه , اجباری , اربابی , ایرانی , بزرگسال ردلاین اثری بینظیر از هانی زند رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : ردلاین
تعداد صفحه : ۱۷۲۶
نویسنده : هانی زند
ژانر : عاشقانه , اجباری , اربابی , ایرانی , بزرگسال
دانلود رمان ردلاین اثر هانی زند نگارش قوی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درردلاین خلاصه رمان
درباره مردی به نام محتشم است که صاحب بزرگترین پوشاک بانوان دردنیا است . روزی دختری برای کار به شرکت او میاید و از آنجا که مردی خوشگذرون است دختر رو به اجبار وادار به …
گوشه ای از رمان ردلاین
با قلبی که درون گوش و دهانم ضربان گرفته است سرم را فوراً پایین میکشم و با استرس به جاویدی نگاه میکنم که کنارم روی زمین جا میگیرد و با حرکت سر احتمالاً اشاره میکند که نباید نگران باشم … اما همهجا بیش از اندازه تاریک است و من چشمهایش را نمیبینم و نگران میشوم … جاوید!اینجا … رجب تشر میزند: هیس!! به جای جواب دستم را میفشارد … هیچی نگو!! تحمل کن … دلم میخواهد از شدت دلشوره بلند بلند گریه کنم … رجب دو سه قدم فاصله را پر میکند و به سمت ما برمیگردد … بلافاصله روی زمین می نشیند و سرش را جلو میکشد … لونه زنبوره لاکردار …
اصلاً معلوم نیست چه خبره یه لشکر آدم اینجاست … جاوید شبیه خودش با پچ پچ جواب میدهد و من لال مانده تنها تماشا میکنم … میشه رد شد یا نه … واسه من قصه نگو … شدنش میشه … اما از سوراخ سنبههای اینجا نه … کیپ تا کیپ مأمور مرزبانی … ریسکش بالاست … نمی ارزه … حکم تیر دارن، ببیننتون آبکشتون میکننخب باید چه کنیم؟ … امون بده یهکم فکر کنم … امون ندارم، رجب! وقتم ندارم … من باید امشب برم … رابطم یه کم اون ورتر از مرز منتظرمه … اصلاً من هیچی، این دختر نمی تونه آواره بمونه تو این خرابشده … این، من نیستم که پوستش کلفت باشه!
رجب با دست نقطهٔ معلومی را نشان میدهد … یه کم بالاتر یه راه هست که می شه ازش رفتبازوهایم را در آغوش میگیرم… سرمای هوا به جانم نیش میزند … پاییز به نیمه رسیده است و امشب از تمام شبهای دیگر سردتر به نظر میرسد … جاوید نیم نگاهی به تن مچالهام میاندازد و رو به رجب ادامه میدهد: خب، معطل چی هستی؟ ببرمون اونجا … ببر سمت هر سوراخی که بشه ازش رد شد … راه آسونی نیست!یه کم بالا پایین داره … خطریه … جاوید ساک دستی کوچک را از مقابل پایش بر می دارد و در یک حرکت زیپش را باز میکند … رجب بلافاصله آن هیس معروفش را تکرار میکند …
سر و صدا نکن، مرد حسابی … دو قدم اون ورتر اسلحه به دست دارن رژه می رن … بی جواب پیش چشمان حیرت زدهام یک ژاکت سبک از درون ساک بیرون میکشد و روی پاهایم میاندازد و تنها دستوری لب میزند تنت کن! بعد مدارک موجود در ساک را در جیب لباسش میگذارد و ساک را کناری میاندازد … گوشت با منه، جاویدخان؟ … گوشم و کار نداشته باش … پا شو بیفت جلو … از بلاتکلیفی متنفرم … راهش خطریه … تو تاریکی و سرما شر می شه واسه تون … جاوید به جای جواب دوباره به سمت من وارفته میچرخد و این بار با حرصی آشکار ژاکت را از روی پاهایم برمیدارد و روی شانهام می اندازد و آستینش را مقابلم میگیرد … بپوش گفتم!
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
%%%
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی باورم کن اثری بینظیر از آرمان رضایی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : باورم کن
تعداد صفحه : ۳۰۰۸
نویسنده : آرمان رضایی
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان باورم کن از آرمان رضایی نگارش قوی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درباورم کن خلاصه رمان
درباره دختری به نام آنید که اصالتا شمالی است و در کرج درس میخونه , تصمیم میگیره که برای درامد پرستار یک خانم سالمند بشه و …
گوشه ای از رمان باورم کن
وقتی از دانشگاه بیرون شدم مستقیم به شفاخانه رفتم . به اتاق داکتر سبحان رفتم . وقتی مره دید بلند شد و جلو آمد گفت وا افرا اینجا چی میکنی؟ مه خو گفتم می توانی خانه باشی و امروز را استراحت کنی .
…راستش آقاسبحان همه این اتفاقات خیلی سریع رخ داد و مه فرصت نیافتم براتان توضیح بدم . بخاطر اتفاق دیروز هم خیلی متاسفم .
….نیاز به توضیح نیست
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
%%%
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی زندگی غیر مشترک اثری بینظیر از دختر آفتاب رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : زندگی غیر مشترک
تعداد صفحه : ۵۱۲
نویسنده : دختر آفتاب
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان 365 days به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانزندگی غیر مشترک خلاصه رمان
با مرگ هوشنگ وارسته شوک بزرگی به دو پسرش وارد میشود . او وصیت کرده که یکی از پسرانش با بلوط ازدواج کنند اما…
گوشه ای از رمان زندگی غیر مشترک
صدای همهمه که جلوی خانه باغ آقا بزرگ به گوش می رسید باعث شد گام ها سریعتر به دنبال هم روان شوند. با تعجب نگاهش را میان پرده های سیاهی که روی دیوار آویخته شده بودند می گرداند.
مسیر طویلی طي شد تا به یک ساختمان دو طبقه ی قدیمی کلنگی رسیدند. جلوی در یک مرد قد بلند با موهای جوگندمی ای ایستاده بود. سر تا پا سیاه پوشیده بود. ابرو های کلفت و بهم پیوسته ای داشت. فاصله ی ابرو با چشمهایش کم بود و خشونت را در چهره اش به رخ میکشید.
اما انقدر شکسته و گرفته به نظر می امد که خیلی روی چهره ی عبوسش تمرکز نکرد.بلوط در دل پوزخندی زد. با عمویش مشکل داشت. وای به حال جانش!!! بهادر از جلوی در کنار رفت و هر چهار نفر وارد خانه شدند. بوی حلوا و گلاب کل خانه را فراگرفته بود. چند زن در خانه می چرخیدند. مشخص بود که مراسم هنوز به طور جدی آغاز نشده است.
شروین پسر یکی از همسایگان شان بود… باید به خودش اعتراف می کرد که به جز برادر و پدرش تنها جنس ذکوری بود که نسبتا برایش مهم بود. دیپلمه بود و در بوتیک فروش لوازم آرایشی کار می کرد. آنقدر ازاو رژلب و خط چشم خریده بود که پسرک هم کم کم رسم شماره دادن را به جا آورد و حالا یک سالی بود که او را می شناخت… وقتی دو ماه گذشته شروین به او پیشنهاد
ازدواج داد و او هم با خانواده اش مطرح کرد و امیدوار بود همه چیز خوب پیش برود انگار در ابرها پرواز میکرد…صبح بعد از خرید نان تازه چای را دم کرد. صورت خواب آلوده ی بلوط و موهای آشفته اش را که با لباس بیرون میخواست از خانه خارج شود را از نظر گذراند…
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
%%%
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی تبعیدی تقدیرم اثری بینظیر از فاطمه احمدی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : تبعیدی تقدیرم
تعداد صفحه : 1041
نویسنده : فاطمه احمدی
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان تبعیدی تقدیرم فاطمه احمدی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درتبعیدی تقدیرم خلاصه رمان
آخر این قصه ی تکراری و پر اندوهم، این گونه پایان یافت؛ میان غربت و غریبی در تمام دنیا و در بین تمام مردم، اسیر شده در آشیانی که توسط طوفان فرو ریخت، چون پرنده ای که بال هایش را شکسته اند و در قفس مانده، زندگی برایم چون کابوسی گذشت… کابوسی که حتی در بیداری هم رهایم نمی کرد و همراهم بود. انگار که در این دنیا تبعید شده ام؛ تبعید شده به این غم ها و دردهایی که پایانی ندارد، ماندن درون یک هاله ای از ابهام، دلگیر از سرنوشت…
گوشه ای از رمان تبعیدی تقدیرم
با لبخند صفحات کتابم را ورق می زدم. دستی روی کاغذ و نوشته ها کشیدم. لمس صفحات کتاب خودت، آن هم با زحمت و تلاش چند ساله وقتی نتیجه می دهد، زیادی لذت بخش است . بعد از چندین سال توانسته بودم کتاب شعر و دلنوشته هایم را توسط یکی از نشرهای خوب و معتبر به چاپ برسانم و هر وقت کتاب را دستم می گرفتم، حس لذت بخشی به من دست می داد.
مشغول خواندن یکی از شعرهایم بودم که با شنیدن زنگ گوشی ام کتاب را کنار گذاشتم و گوشی را برداشتم و تماس را متصل کردم . – جانم؟ سلام. -سلام. خواب که نبودی؟ در حالی که نگاهم به صفحات کاهی کتابم و یکی از شعرهایم هم که خیلی دوستش داشتم، بود، پاسخ دادم: نه . – خواستم قرار فردا رو بهت یادآوری کرده باشم . – خودم یادم بود . می توانستم قیافه اش را تصور کنم…
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
%%%
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی , کل کلی این مرد امشب میمیرد اثری بینظیر از زینب ایلخانی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : این مرد امشب میمیرد
تعداد صفحه : ۳۰۷۹
نویسنده : زینب ایلخانی
ژانر : عاشقانه , ایرانی , کل کلی
دانلود رمان کلکلی و همخونه ای بدون سانسور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگاناین مرد امشب میمیرد خلاصه رمان
درباره دختری به نام یلدا است که با عمه اش زندگی میکند و به دلیل حادثه ای به زندان میوفتد و با اتهامی سنگین روبرو میشود اما مردی به نام معین نامدار او را از این مخمصه نجات میدهد و حالا یلدا عاشق این مرد شده …
گوشه ای از رمان این مرد امشب میمیرد
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 %%%
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی در حسرت آغوش تو اثری بینظیر از نیلوفر طاووسی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت لینگوبوک دانلود کنید
اسم رمان : در حسرت آغوش تو
تعداد صفحه : ۹۶۸
نویسنده : نیلوفر طاووسی
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان در حسرت آغوش تو رایگان نیلوفر طاووسی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان دردر حسرت آغوش تو خلاصه رمان
درباره دختری به نام پانته است که دلباخته پسری به اسم کیارش ولی بر حسب اتفاق میفهمه اون عاشقه خواهرشه که …
گوشه ای از رمان در حسرت آغوش تو
بی بی امروز حالش خیلی بهتر شده بود و تونست از جاش بلند بشه! طبیعتا غر زدناش دوباره شروع شد. ولی خوشبختانه به من غر نمیزد به لباسی که پریسا قرار بود اون شب بپوشه گیر داده بود. من یه کت و شلوار کرم رنگ زیبا برای اون شب انتخاب کردم. موهام و اتو کردم هرچند قرار نبود دیده بشند. یه ارایش ملایم هم چاشنی کارم کردم. خوشگل شده بودم. ساعت نزدیکای ۷ بود که مهمون ها از راه رسیدند. من هنوز تو اتاقم داشتم به خودم می رسیدم. نمی خواستم چیزی کم و کسر باشه! ۵ دقیقه بعد به طرف سالن به راه افتادم. هنوز روی پاگرد بودم که کیانا را دیدم که پریسا را در آغوش گرفته و می بوسد. صدای پدر و مادرش هم می آمد . لبخندی زدم و آرام از پله ها پایین رفتم. بوی بسیار آشنایی فضا را پر کرده بود. لبخندم کم کم رنگ می باخت. همین که پایم را روی پارکت کف سالن گذاشتم، از پشت خواستگار پریسا را دیدم که در حال احوال پرسی با پدرم بود .پریسا من را دید و رو به جمع گفت: اینم از خواهرم، بالاخره اومد. خواستگار پریسا با کنجکاوی به سمت من برگشت. از آنچه که می دیدم قلبم هزار تکه شد و به گریه افتاد. کیارش با لبخند رو به روی من ایستاده بود و لبخند میزد. گیج تر از اون بودم که بخوام عکس العمل درستی نشون بدم و حرف بزنم. حتی اگر میتونستم حرف بزنم نمیدونستم که چی باید بگم! کیارش! من برای اولین بار عاشق شده بودم اما عاشق کی؟ خواستگار خواهرم!!! کسی که به احتمال زیاد در آینده شوهر خواهرم میشد. امکان نداره! حتما دارم خواب می بینم! دنیا نمی تونه انقدر بی رحم باشه که با قلب و احساسم همچین بازی کثیفی کنه! اصال نمی تونستم باور کنم ولی دست کیارش که دور انگشتام حلقه شد بیش از حد واقعی به نظر می رسید، احساساتم من و از درون می خوردند…