خلاصه کتاب:
او روزی دلسپردهی کسی بود که در لحظهی حساس، وظیفه را به عشق ترجیح داد. سالها بعد، پس از تحمل رنجهای فراوان، حالا دوباره با او روبهرو شده، اینبار در شرایطی که گذشته را نمیتوان نادیده گرفت. اما او دیگر آن دختر ساده نیست؛ حالا مادریست که برای خودش و فرزندش میجنگد.
خلاصه کتاب:
در وجودم، گرگی زخمی نفس میکشد خسته از جنگهای بیامان روزگار در کنج خلوتی پناه گرفته و زخمهایش را با خاطرهها مرهم میگذارد اما روزی خواهد آمد که سکوتش، صدای همه را خاموش خواهد کرد.
خلاصه کتاب:
حدیثه: «فکر میکردم با یه شغل جدید و چند تا کلیپ، همهچی درست میشه. ولی انگار گذشته، مثل یه نوتیفیکیشن خاموش، همیشه منتظر یه لمس کوچیکه تا دوباره ظاهر شه!» و حالا، حدیثه باید تصمیم بگیره: فرار کنه، یا روبهرو بشه؟
خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگیام، زندگیام دگرگون شد. قدرتهایی درونم شکل گرفتند که از کنترل من خارج بودند. مرگ، ترس، و تاریکی، ناگهان به بخشی از وجودم تبدیل شدند. من دختری بودم، اما سرنوشت چیز دیگری برایم نوشته بود... چه کسی این مسیر را برایم انتخاب کرد؟ هنوز نمیدانم.
خلاصه کتاب:
شیدا، پرستاری که از فشارهای کاری فرار کرده، حالا در خانهای آرام، مراقب پسریست که در کماست. با بیداری او، نگاهها و کلمات، آرامآرام رابطهای تازه میسازند. اما آیا این عشق، توان عبور از گذشته را دارد؟ یا در سکوت، دوباره خاموش خواهد شد...
خلاصه کتاب:
در جنگلی خاموش، دختری چشم باز میکند؛ وارث دو قدرت باستانی. پدرش از نسل نگهبانان شب، و مادرش بانویی با نامی که در افسانهها زمزمه میشود. این دختر، باید میان دو سرنوشت یکی را برگزیند، و شاید، راهی تازه بسازد.
خلاصه کتاب:
صابر و سحر، روزگاری دلباختهی یکدیگر بودند، اما شرایط خانوادگی آنها را از بیان احساساتشان بازداشت. سالها بعد، تقدیر دوباره آنها را روبهروی هم قرار میدهد، اینبار در قالب وکیل و موکل. صابر مأموریت دارد پروندهی طلاق سحر از سیاوش را پیگیری کند، اما در دل این ماجرا، عشقی خاموش دوباره جان میگیرد.
خلاصه کتاب:
نفس، دختر پرتلاش و مسئولیتپذیر خانوادهی برزینمهر، با کار در یک شرکت مهندسی، بار زندگی را به دوش میکشد. روزی رئیس شرکت پیشنهادی غیرمنتظره به او میدهد که مسیر زندگیاش را دگرگون میکند. این پیشنهاد، آغاز سفری پرچالش برای نفس است؛ سفری که با تلاش، صداقت و امید، به پایانی روشن ختم میشود.
خلاصه کتاب:
روسلا، دختری با روحی نیرومند، در قبیلهای مردسالار به دنیا آمد. او با شبا، موجودی دورگه از نژاد انسان و خونآشام، پیمان عشقی پنهانی بست. اما خوابهایی عجیب سراغش آمد: مردی نقابدار که ادعا میکرد پیوندی سرنوشتساز میانشان هست. با ظهور آن مرد در دنیای واقعی، روسلا وارد سفری رازآلود شد تا حقیقت قدرتش را کشف کند.
خلاصه کتاب:
ماهک، زن جوانیست که پس از جدایی از همسرش، با حمایت خانوادهاش در تلاش برای شروعی تازه است. شاهان، مردی از آشنایان قدیمی، با نیتی پنهان، سعی دارد او را به عقد موقت وادار کند. اما ماهک، با درایت و حمایت اطرافیان، در برابر این فشار میایستد و مسیر استقلال را انتخاب میکند.
خلاصه کتاب:
او با رسم ایل، به عقد برادری درمیآید که نه دلش با اوست، نه دل او با زندگی. دیگری، با نگاهی پر از عشق، در سایهی بیتوجهی خان سومه محو میشود. و در میان این دو قصه، واژهای طلایی میدرخشد: دل کندن، نه از سر ضعف، که از سر بلوغ.
خلاصه کتاب:
در اولین نگاه، دل به تپش افتاد. خواستن، عادتی قدیمی بود. رقابت، شعلهای درونم. شرطی میان دوستان، خندهای میان جدیت. اما او نیز، چون کوه، ایستاده بود. نه از جنس تسلیم، که از جنس انتخاب.
خلاصه کتاب:
در شهری که قدرت و تعهد در هم تنیدهاند، بهزاد قاضی برجستهایست که باید یکی از فرزندانش را به گروه آلفا بسپارد. پسرش، با روحیهای لطیف، برای این مأموریت مناسب نیست. مایا، دختر جوان و پرشور او، که بهتازگی شکست عشقی را تجربه کرده، تصمیم میگیرد خودش وارد این مسیر شود. اما مخالفت پدر، او را در مسیر برخورد با امیر ارسلان قرار میدهد؛ مردی که غرور و اقتدارش زبانزد است. تقابل میان این دو، داستانی از کشمکشهای درونی و انتخابهای دشوار را رقم میزند.
خلاصه کتاب:
در اخبار، چهرهاش را دیدم؛ دختری که از دل رنجها برخاسته بود. گذشتهاش تلخ بود، و حالا فقط امنیت میخواست. من، که سالها در سایهها زندگی کرده بودم، تصمیم گرفتم برای او تغییر کنم. وانمود کردم که فروشندهام، همسایهاش شدم، و هر روز مراقبش بودم. اما آیا میتوانم گذشتهام را از او پنهان نگه دارم؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " لینگو بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.