خلاصه کتاب:
حسنا، دختری ساده و خوشقلب، با رازی در دل، ناگهان وارد خانوادهای میشود که هر عضو آن زخمی از گذشته دارد. در این میان، حامی حکمت، مردی سختگیر و پرزخم، در مسیر زندگیاش قرار میگیرد. آیا این برخورد، آغاز یک تحول خواهد بود؟
خلاصه کتاب:
فواد خانی که تن مردم روستا با هر اخمش به لرزه در میاد عاشق دختر عمشه ولی سراب عاشق خدمتکار عمارت اون شده باهاش فرار میکنه، بخاطر غرور زخمیش سراب رو عذاب میده تا روزی که اون دختر میفهمه فواد عاشقشه و عشق خودش به محمد واقعی نبوده و عاشق عاشقانه های فواد میشه، یه دفعه شب درست موقع ح*جله سراب توسط محمد دزدیده میشه و
خلاصه کتاب:
باده، دختری باوقار و پرتلاش، در شرکت عمویش مشغول کار است. با بازگشت شایان از خارج، نگاهها به هم گره میخورند و رابطهای پرشور اما پرپیچوخم میانشان شکل میگیرد؛ رابطهای که سرنوشتشان را تغییر میدهد.
خلاصه کتاب:
پرنسسی که برای پایان دادن به سالها دشمنی، به ازدواجی سیاسی تن داد، با ورود به کشور مقابل، با حقیقتی تلخ روبهرو شد؛ نقشهای که فراتر از یک پیمان زناشویی بود و بوی خطر میداد.
خلاصه کتاب:
گوهری پیدا کن که روشنی چشمهایت باشد؛ شاید شیرینیاش آرامشی باشد بر بارانهای بیقرار. هوس را به دام خیانت نکشان، که هیچ باری به خرد نمیرسد. قلقل میکنی، بلبلوار میخوانی، اما لعلِ داغ هوسها حرمتها را در هم میکوبد. بیا، توبه کن؛ دری برایت گشودهام.
خلاصه کتاب:
کتاب آشیانه دربارۀ دختری به نام رویاست.
رویا در گیرودار مشکلات والدینش، به یک رابطهی عاشقانه پناه میبرد.
رابطهای که ساده شروع میشود اما در ادامه با چالشهایی همراه است که در نهایت، میان تحیر او رها میشود.
رویا درگیر اعتماد بازیخوردهش میماند تا چندسال بعد… درست زمانی که آماده است تا وارد رابطهای جدید شود، گذشته با تمام قوا به سمتش برمیگردد…
خلاصه کتاب:
لوس نمیدانست چرا این مرد چنین حرفهایی میزند. با دیدن چهرهاش، انگار پردهای از گذشته کنار رفت. مردی که روزی در زندگیاش نقش داشت، حالا با لحنی سرد برگشته بود. اما هدفش چه بود؟ انتقام؟ یا فقط یادآوری؟
خلاصه کتاب:
امروز دوباره یاد مامان بابا افتادم. نبودنشون هنوز برام سنگینه. آدمهایی که وارد زندگیم شدن، فقط دنبال پول بودن. منو فرستادن جایی که هیچکس باورم نداره. ولی من هنوز دارم میجنگم.
خلاصه کتاب:
او روزی دلسپردهی کسی بود که در لحظهی حساس، وظیفه را به عشق ترجیح داد. سالها بعد، پس از تحمل رنجهای فراوان، حالا دوباره با او روبهرو شده، اینبار در شرایطی که گذشته را نمیتوان نادیده گرفت. اما او دیگر آن دختر ساده نیست؛ حالا مادریست که برای خودش و فرزندش میجنگد.
خلاصه کتاب:
در وجودم، گرگی زخمی نفس میکشد خسته از جنگهای بیامان روزگار در کنج خلوتی پناه گرفته و زخمهایش را با خاطرهها مرهم میگذارد اما روزی خواهد آمد که سکوتش، صدای همه را خاموش خواهد کرد.
خلاصه کتاب:
حدیثه: «فکر میکردم با یه شغل جدید و چند تا کلیپ، همهچی درست میشه. ولی انگار گذشته، مثل یه نوتیفیکیشن خاموش، همیشه منتظر یه لمس کوچیکه تا دوباره ظاهر شه!» و حالا، حدیثه باید تصمیم بگیره: فرار کنه، یا روبهرو بشه؟
خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگیام، زندگیام دگرگون شد. قدرتهایی درونم شکل گرفتند که از کنترل من خارج بودند. مرگ، ترس، و تاریکی، ناگهان به بخشی از وجودم تبدیل شدند. من دختری بودم، اما سرنوشت چیز دیگری برایم نوشته بود... چه کسی این مسیر را برایم انتخاب کرد؟ هنوز نمیدانم.
خلاصه کتاب:
شیدا، پرستاری که از فشارهای کاری فرار کرده، حالا در خانهای آرام، مراقب پسریست که در کماست. با بیداری او، نگاهها و کلمات، آرامآرام رابطهای تازه میسازند. اما آیا این عشق، توان عبور از گذشته را دارد؟ یا در سکوت، دوباره خاموش خواهد شد...
خلاصه کتاب:
در جنگلی خاموش، دختری چشم باز میکند؛ وارث دو قدرت باستانی. پدرش از نسل نگهبانان شب، و مادرش بانویی با نامی که در افسانهها زمزمه میشود. این دختر، باید میان دو سرنوشت یکی را برگزیند، و شاید، راهی تازه بسازد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " لینگو بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.