ایلیا پوزخندی زدو گفت عادت ندارم حرفم رو دو بار تکرار کنم سوار میشی یا به زور سوارت کنم؟
باران ترسیده آب دهانش را قورت دادوخواست فرار کند که انگار مرد جوان ذهن او را خواند و بازوانش در دستش گرفت و او را داخل ماشین انداخت خودش هم سوار شد و حرکت کرد
شیشههای ماشین دودی بود و دخترک نمیتوانست از دیگران کمک بخواهد با اضطراب به اونگاه کرد
ایلیا پوزخند تلخی زد و گفت نگران نباش نمیخوام بخورمت قول میدم فقط یه کوچولو باشه نترس جوجه
و خنده ی شیطان و اروبلندش ناقوس مرگ را در وجود بارانه ۱۷ ساله تداعی میکرد باران آب دهانش را باترس قورت داد و به درماشین چسبید
ترس تک تک سلولهایش را احاطه کرده بود و چقدر نفس کشیدن برایش مشکل شده …بود
ماشین جلوی درب بزرگی قرمزرنگ استاد ایلیا در را با ریموت باز کرد و ماشین را داخل برد همانطور که به ته حیاط نزدیک تر میشدند ساختمانی که مشخص بودویلایی برای تفریح است نمایان شد