ماکان – باشه یکیشون که بهت گفتم اسمش سپهره دو سال از تو و یه سال از من بزرگ تره ایرانیه و داره توی همون کالج خودمون درس میخونه اما رشتش با تو فرق می کنه و اما دانی اسمش دانیاله پدرش ایرانیه و مامانش اهل همین جاست سه سال ازت بزرگ تره دانی خیلی مغروره، وضعش توپه خیلی خوش قیافه ست شدیدا دختر کشه ولی یه مقداری دختر بازه
از شنیدن این کلمه چشمام گرد شد به طوری که ماکان متوجه شد.
چته بابا؟ گفتم دختر باز با تو کاری نداره که
آب دهنمو قورت دادم و فقط سر تکون دادم.
ادامه داد
به هر حال سر تو درد نیارم ما همه با هم همخونه ،ایم پس باید با اخلاقای هم بسازیم. اخلاق دانی زیاد خوب نیست پس سعی کن باهاش کل کل نکنی و مودب باشی و …. اصلا بهش متلک نندازی که خیلی بهش بر میخوره خب؟ چرا انقدر ساکتی؟ ببینم زبونت رو گربه خورده؟ پشت تلفن که خیلی صحبت می کردی
زبونم رو براش در آوردم و گفتم
نخیر زبون دارم فقط مگه تو به آدم فرصت حرف زدن هم میدی؟
یه لحظه از حرفم متعجب برگشت سمتم فکر کنم با خودش گفت عجب پسر پرروییم ولی در کمال تعجب با لبخند گفت:
داداش با من از این شوخیا کردی ولی یادت باشه هیچ وقت از این شوخی ها با دانی نکنی
چون ممکنه بد ببینی
دوباره سرش رو به جلو برگردوند و مشغول رانندگیش شد با این توصیفایی که ماکان از دانی و اخلاقش کرد حسابی منو ترسوند که چطوری به مدت نامعلوم قراره با یه همچین جونوری همخونه بشم؟ امیدوارم خدا خودش بخیر بگذرونه